هلیا جون مامانهلیا جون مامان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

دلنوشته های من برای دخترم

شروع دوباره

از امروز قراره  دوباره یادگیری رو شروع کنیم اخه بعد مریضی مامان جون دیگه هیچی باهات کار نکردم۰تا دو سالگیت صدوپنجاه تا کلمه انگلیسی یاد داشتی با سه تا شعر ،تا الان که سه سالته فقط دو تا سوره توحید و کوثر بهشون اضافه شده انشالله از این به بعد با هم جبران کنیم.
24 تير 1393

هلیا شاگرد باباجونش شده

بعد افطار گریه کردی همراه بابا رفتی مغازشون گفتی میخوام به باباجون کمک کنم وقتی برگشتی کلی ذوق کردی که به بابا جعبه های کفش رو میدادم وقتی هم میری اونجا بقیه مغازه های اطراف کاسبی یادشون میشه و مشغول بازی با شما میشن عشق کوچولو مامان ،دوست دارم خیلللللللی زیاد ...
16 تير 1393

همدم روزهای تنهایم

هلیای عزیزم همچنان دلتنگ مامان جونم و روزهای سختی رو میگذرونم هنوز رفتنش رو باور نکردم ببخش که کمتر بهت میرسم قول میدم جبران کنم د وست دارم همدم روزهای تنهایم
13 تير 1393
1